1 عادت ما نیست، رنجیدن ز کس ور بیازارد، نگوییمش به کس
2 ور برآرد دود از بنیاد ما آه آتش بار ناید یاد ما
3 ورنه ما شوریدگان در یک سجود بیخ ظالم را براندازیم، زود
4 رخصت اریابد ز ما باد سحر عالمی در دم کند زیر و زبر
1 دنیا که دلت ز حسرت او زار است سرتاسر او تمام، محنتزار است
2 بالله که دولتش نیرزد به جوی تالله که نام بردنش هم عار است
1 آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
2 حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست
1 فصاد، به قصد آنکه بردارد خون میخواست که نشتری زند بر مجنون
2 مجنون بگریست، گفت: زان میترسم کاید ز دل خود غم لیلی بیرون