مه ما نیست از جلال الدین محمد مولوی غزل 2824

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی

1 مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی

2 کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی

3 همه بی‌خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت نه عدم بود من و ما که بدادی من و مایی

4 ز من و ماست که جانی بگشاده‌ست دکانی و اگر نه به چه بازو کشد او قوس خدایی

5 غلطی جان غلطی جان همه خود را بمرنجان نه مسیحی که به افسون به دمی چشم گشایی

6 به سحرگاه و مشارق که شود تیره رخ مه کی بود نیم چراغی که کند نورفزایی

7 چه کشیمش چه کشیمش تو بیا تا که کشیمش که چراغ خلق است این بر آن شمع سمایی

8 مشکی را مشکی را مشکی پرهوسی را چه کشانی چه کشانی به مطارات همایی

9 چو رخ روز ببیند ز بن گوش بمیرد ز چه رفتی ز چه مردی تو چنین سست چرایی

10 زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد عم و خال تو کجا شد و تو ادبار کجایی

11 هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ که منت بازفرستم ز پس مرگ و جدایی

12 پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم هله بازت بخریدم که نه درخورد جفایی

13 ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر که نگویند چو رفتی به عدم بازنیایی

14 کتب الله تعالی کرم الله توالی فتدلی و تجلی بعث العشق دوایی

15 فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن خمش و آب فرورو سمک بحر وفایی

عکس نوشته
کامنت
comment