نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان از کلیم غزل 227

نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید

1 نیست مو کز فرق ما برگشته‌بختان سر کشید بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید

2 ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید

3 من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است چون توانم شاهد مقصود را در بر کشید

4 تا نگردد خیره هنگام تماشای رخت دود آهم سرمه‌ای در چشم ماه و خور کشید

5 خوش سخن مستانه می‌گوید کلیم امشب مگر از شراب مدحت روح الامین ساغر کشید

6 ای خداوندی که از نیروی اقبال بلند چرخ را از کهکشان قدر تو خط بر سر کشید

7 چرخ را سرهنگ جاهت شب به نمرودی گرفت تا سحر از مطبخ جود تو خاکستر کشید

8 بهر تحریر ثنایت دهر در هر سرزمین صفحه‌های خاک را از جاده در مسطر کشید

9 فاخته کوکو نگوید زان که از امداد تو داشت هرکس آرزویی تنگ اندر بر کشید

10 بر زمین زد شمع در پیشت کلاه از جور باد دود آهی بس ز جان دردپرور بر کشید

11 سوخت باد از آتش قهر تو نامش شد سموم انتقام شمع را عدل تو از صرصر کشید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر