1 هر سو برخ تو نیست زلف شبرنگ حسن تو قهال کرده در طرفه النگ
2 چشمان تو، و آن ابروی از وسمه کبود باشد دو سیاه چشم در خیل کلنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را دست نوازشیست بسر روزگار را
2 از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب هر موج گشته شاخ گلی جویبار را
1 لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است
2 داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است
1 غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را
2 ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به