همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم از کلیم غزل 501

همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم

1 همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم

2 چرا فریب شراب هوس خورم که چو شمع تمام عمر بیکقطره آب سیرابم

3 ز سر نهادن و از سر گذشتن است سجود به کیش من که خم تیغ اوست محرابم

4 نه رهبر و نه رفیق و نه منزلست مرا براه شوق عنان بر عنان سیلابم

5 بدست عشق یکی ساز دلخراشم من که تارم از رگ جان، نشتر است مضرابم

6 مرا ز وضع نو غفلت زیاده شد ناصح زبان بیند کز افسانه می برد خوابم

7 به بر و بحرم سرگشتگی رفیق رهست گمان برم که خس گردباد گردابم

8 اگرچه تیغ نیم روزگار دریا دل در آتشم فکند تا دمی دهد آبم

9 ز اشک و آه که یارب زیاده باد کلیم همیشه آتش سامان و سیل اسبابم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر