شب نیست کز غمت دل من خون نمی‌شود از جلال عضد غزل 121

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

شب نیست کز غمت دل من خون نمی‌شود

1 شب نیست کز غمت دل من خون نمی‌شود وز اشک روی زردم گلگون نمی‌شود

2 از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک از سر هوای عشق تو بیرون نمی‌شود

3 گفتم که بی‌جمال تو روزم به سر شود ای جان نازنین چه کنم چون نمی‌شود

4 با درد عشق و دوری رویت اگر دلم وقتی صبور می‌شد و اکنون نمی‌شود

5 شد دامن وصال تو از دست من رها آری چه چاره، بخت چو وارون نمی‌شود

6 در جنب آتش دل و سیلاب دیده‌ام خور ذرّه می‌نماید و جیحون نمی‌شود

7 هرگز میان دیده و خیل خیال تو یک روز نگذرد که شبیخون نمی‌شود

8 بر ما اگرچه تو ستم افزون همی‌کنی ما را به جز محبّتت افزون نمی‌شود

9 از دست شد جلال ز هجران و دست او بر دامن وصال تو مقرون نمی‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment