عید نمی‌دهد از جلال الدین محمد مولوی غزل 2150

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

1 عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

2 من به تو مایل و تویی هر نفسی ملولتر وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

3 ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان شمس و قمر دلیل تو شهد و شکر دلال تو

4 آیت هر ملاحتی ماه تو خواند بر جهان مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو

5 آب زلال ملک تو باغ و نهال ملک تو جز ز زلال صافیت می‌نخورد نهال تو

6 ملک تو است تخت‌ها باغ و سرا و رخت‌ها رقص کند درخت‌ها چونک رسد شمال تو

7 مطبخ توست آسمان مطبخیانت اختران آتش و آب ملک تو خلق همه عیال تو

8 عشق کمینه نام تو چرخ کمینه بام تو رونق آفتاب‌ها از مه بی‌زوال تو

9 خشک لبند عالمی از لمع سراب تو لطف سراب این بود تا چه بود زلال تو

10 ای ز خیال‌های تو گشته خیال عاشقان خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو

11 وصل کنی درخت را حالت او بدل شود چون نشود مها بدل جان و دل از وصال تو

12 زهر بود شکر شود سنگ بود گهر شود شام بود سحر شود از کرم خصال تو

13 بس سخن است در دلم بسته‌ام و نمی‌هلم گوش گشاده‌ام که تا نوش کنم مقال تو

عکس نوشته
کامنت
comment