1 در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
2 دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
3 کردهام توبه به دست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
4 نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینایی
5 شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
6 جویها بستهام از دیده به دامان که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی
7 کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
8 سخن غیر مگو با من معشوقه پرست کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
9 این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
10 گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی