دل دیوانگیم هست و سر ناباکی از سعدی شیرازی غزل 589

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

دل دیوانگیم هست و سر ناباکی

1 دل دیوانگیم هست و سر ناباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی

2 سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی

3 دست در دل کن و هر پرده پندار که هست بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی

4 تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی

5 انت ریان و کم حولک قلب صاد انت فرحان و کم نحوک طرف باکی

6 یا رب آن آب حیات است بدان شیرینی یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی

7 جامه‌ای پهن‌تر از کارگه امکانی لقمه‌ای بیشتر از حوصله ادراکی

8 در شکنج سر زلف تو دریغا دل من که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی

9 آه من باد به گوش تو رساند هرگز که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی

10 الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی

11 سعدیا آتش سودای تو را آبی بس باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی

عکس نوشته
کامنت
comment