صبح است و فیض گریه مستانه از اسیر شهرستانی غزل 617

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

صبح است و فیض گریه مستانه می رود

1 صبح است و فیض گریه مستانه می رود خون هوا زکیسه پیمانه می رود

2 یاران هزار داد شکایت کجا برم ز این کهنه آشنا که چو بیگانه می رود

3 گل گل شکفته نام خدا دور چشم بد می آید از چمن به پریخانه می رود

4 خواب عدم خیال و فریب عدم محال کی از دلم غم تو به افسانه می رود

5 در نشئه هلاک نگویی اسیر مرد مخمور گشته است و به میخانه می رود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر