منم ز یار نگارین خود جدا مانده از شمس مغربی غزل 160

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

منم ز یار نگارین خود جدا مانده

1 منم ز یار نگارین خود جدا مانده بدست هجر گرفتار و بینوا مانده

2 نخست گوهر با قیمت و بها بودی بخاک تیره فرو رفته بی‌بها مانده

3 فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده

4 مقرب در درگاه کبریا بوده بدست کبر گرفتار و در ریا بوده

5 به چار میخ طبیعت بدوخته محکم به حبس شش جهت کون مبتلا مانده

6 هر‌آنکه دید مرا گفت در چنین حالت ببین ببین ز کجا آمده و کجا مانده

7 شب است و راه بیابان و من ز قافله دور غریب عاشق و مسکین ضعیف وامانده

8 کجاست پرتو حسنت که رهنما گردد که هست جان من از راه و راهنما مانده

9 شده ز دوری خورشید مغربی حقیر بسان ذرّه سرگشته در هوا مانده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر