1 منم آن مفلسی که کیسهٔ من ندهد شادیی به طراران
2 سیم در دست من نگیرد جای چون خرد در دماغ می خواران
3 مستی از صحبتم بپرهیزد همچو خواب از دو چشم بیماران
4 من چنین آزمند نومیدم از تو ای قبلهٔ نکوکاران
5 کافتاب امید را به فلکی خشکسال نیاز را به باران
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر که در عاشقی تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود
2 آنکه او شاد گردد از غم عشق خاص دانش اگر چه عام بود
1 باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
2 باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
1 بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا
2 خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار من ننشانم ز جان باد هوای ترا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به