- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نماید جلوهاش اکسیر جانها خاکراهی را خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را
2 چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را
3 زبان عذرخواهی میشود طومار جرم او به محشر گر شهید خود شناسد روسیاهی را
4 به خونریز شکاری چون سمند از جا برانگیزد کند صیاد من یک چشم حیران صیدگاهی را
5 نمک در دیده شور قیامت ریزم از غیرت شهید او چو بینم روز محشر بیگناهی را