نماید جلوه‌اش اکسیر از اسیر شهرستانی غزل 69

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

نماید جلوه‌اش اکسیر جان‌ها خاک‌راهی را

1 نماید جلوه‌اش اکسیر جان‌ها خاک‌راهی را خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را

2 چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را

3 زبان عذرخواهی می‌شود طومار جرم او به محشر گر شهید خود شناسد روسیاهی را

4 به خونریز شکاری چون سمند از جا برانگیزد کند صیاد من یک چشم حیران صیدگاهی را

5 نمک در دیده شور قیامت ریزم از غیرت شهید او چو بینم روز محشر بی‌گناهی را

عکس نوشته
کامنت
comment