- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مثلت هست در سرای غرور مثل یخ فروش نیشابور
2 در تموز آن یخک نهاده به پیش کس خریدار نی و او درویش
3 هرچه زر داشت او به یخ درباخت آفتاب تموز یخ بگداخت
4 یخگدازان شده ز گرمی و مرد با دلی دردناک و با دمِ سرد
5 زانکه عمر گذشته باقی داشت آفتاب تموزش نگذاشت
6 این همی گفت و اشک میبارید که بسی مان نماند و کس نخرید
7 قیمت روزگار آسانی به سرِ روزگار اگر دانی
8 چیست عقل اوّل این جهان دیدن پس به حسبت برین جهان ریدن
9 برگ دنیا خرد نبپسندد مرگ بر برگ این جهان خندد
10 چون نترسی تو از اجل خُردی آن ز غفلت شمر نه از مردی
11 تو نهای بر اجل دلیر هنوز گور گور است و شیر شیر هنوز