جفاکار است و خونریز آن از فضولی بغدادی غزل 321

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

جفاکار است و خونریز آن بت بی‌درد می‌دانم

1 جفاکار است و خونریز آن بت بی‌درد می‌دانم ز رنگ کار او با من چه خواهد کرد می‌دانم

2 چه حاجت شرح بیداد زلیخا پرسم از یوسف چو او در عاشقی مردست یا نامرد می‌دانم

3 زده بر آتش دل سیل خوناب جگر آبی من احوال درونم را ز آه سرد می‌دانم

4 زمانی از غم مشکین‌غزالان نیستم خالی طریق سیر مجنون بیابان‌گرد می‌دانم

5 نمی‌خواهم به سیل اشک شویم چهرهٔ خود را ز جولان که دارد چهره‌ام این گرد می‌دانم

6 چو دل بر تیر مژگان و کمان ابرویش بستم چه خواهد آمدن بر جانِ غم‌پرورد می‌دانم

7 فضولی راز خود در عاشقی از من نهان کردی ندانستی ز اشک آل و روی زرد می‌دانم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر