در تکاپوی غروب از میرزاده عشقی دیوان اشعار 7

میرزاده عشقی

آثار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

در تکاپوی غروب است، ز گردون خورشید

1 در تکاپوی غروب است، ز گردون خورشید دهر پر بیم شد و رنگ رخ دشت پرید

2 دل خونین سپهر از افق غرب دمید چرخ از رحلت خورشید سیه می پوشید

3 سال بگذشته بشد، ظرف زمانش لبریز ریخت بر ساحت این نامتناهی دهلیز

4 در کف سال نو، آینده اسرارآمیز همچو مرغی به نوائی هجن و لحن ستیز

5 من به بام اندر و گوشم به فغان بومی است در عجب سخت که امشب چه شب مغمومی است؟

6 این شب عید مبارک، چه شب مشئومی است دهر مبهوت، چه آینده نامعلومی است؟

7 ناگه از خانه همسایه، یکی ناله زار در فضا بر شد و بر گوش من افتادش گذار

8 باری این ناله لرزان شده، از باد بهار باشد از دخترکی، کز همه عالم یک بار

9 رخ سیمین ورا، پنجه غم بفشرده آنچنان کاین گل نو گل شده را پژمرده

10 با لباسی سیه و وضعیتی افسرده اشک ریزان چو یکی دختر مادر مرده

11 گفتم ای دخت مهین مملکت جمشیدی عید جمشید است امشب ز چه رو نومیدی؟

12 سرخ پوشند جهان و تو سیه پوشیدی عید گیرند همه خلق و تو در نوعیدی

13 بر رخش وضعیت حال، دگرگون آمد گوئی این حرف، خراشیدش و دل خون آمد

14 چه ز بس آه، از آن سینه محزون آمد بوی خون زآن دل خونین شده بیرون آمد

15 عید بگرفتن امسال در این ویرانه نبود مورد طعن خودی و بیگانه؟

16 عید که، عید کجا، عید چه؟ ای دیوانه! خانه داران را عید است، ترا کو خانه؟

17 ملتی را که چنان جرأت و طاقت نبود که بخس گوید کذب تو صداقت نبود!

18 پی حفظ وطن خویش، لیاقت نبود! عید بگرفتن این قوم، حماقت نبود؟!

19 تو کم ای هموطن از موسوی بی وطنی! او شد آزاد ترا تازه به گردن رسنی!!

20 هست هان جامه عید چو توئی و چو منی! بهر من رخت عزا، بهر تو خونین کفنی

21 بن این خانه رسیدست بر آب! این عید است؟ وندر این خانه خرابی همه خواب، این عید است؟

22 ناید اعداد خرابی به حساب، این عید است؟ خانه خود نگر! ای خانه خراب، این عید است؟

23 هست از دست شما پاک، روانش به عذاب! خانه تان ویران کردید ورا خانه خراب!

24 چون بدین جا برسید، از سر برداشت نقاب گفت اینت بسرو کرد سوی من پرتاب!

25 گفتم ای بانو: این ملت قرنیست درست زیردست است! مرا چیست گنه، گفت: ای سست!

26 زیردستی و زبردستی تو، در کف تست دست بسته نشد آن مرد که دست از جان شست

27 آخر ای مردان! از نابسلامت مردید! این رذالت چه بود بر سر ما آوردید . . . ؟

28 زین سخن: دیده من تیره جهان را بردید وین سخن کارگر اندر دل گردون گردید!

29 بوی این درد دل خسرو، از آن باد آمد کاین چه بد بر سرت، ای ملک مه آباد آمد؟

30 من چو از خسروم، این شکوه همی یاد آمد در و دیوار، در آن خانه، به فریاد آمد!

31 کای شه از خاک برآ، ملک تو این بود؟ ببین! حال این ملک، به عهد تو، چنین بود؟ ببین!

32 خطه پاک تو، ویرانه زمین بود؟ ببین! قصر شیرین تو، این جغدنشین بود، ببین!

33 همه دار و ندار تو، به تاراج رسید! کار ملک تو، در این دوره، به حراج رسید!

34 در خور تاج سرت، از همه جا باج رسید! سر برآور، چه ببین بر سر آن تاج رسید!

35 زین همه شکوه چه گویم؟ که دل من خون شد! ز افق خونین خون دل من افزون شد

36 نقش دلبر به دل، از خون دلم، گلگون شد! حاصل این همه خون دلم، این مضمون شد:

عکس نوشته
کامنت
comment