1 به سایه روی منه رو به آفتاب آور به آفتاب نشین و ز نور او بر خور
1 دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن دست دل در دامن آل عبا باید زدن
2 نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن
1 داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
2 آب آتش گشت و جاروبم بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
1 رند مستی جو دمی با او برآ از در میخانهٔ ما خوش درآ
2 مجلس ما را غنیمت می شمر زانکه اینجا خوشتر از هر دو سرا