کشش اوست که ما را بسر کار برد از کلیم غزل 384

کلیم

کلیم

کلیم

کشش اوست که ما را بسر کار برد

1 کشش اوست که ما را بسر کار برد بلبل از نکهت گل راه بگلزار برد

2 بر در میکده مستی بترنم می گفت باده آبیست که از آینه زنگار برد

3 سود این داد و ستد چیست که در خلوت قرب فرصت حرف دهد قوت گفتار برد

4 استخوانم نشود پیش خدنگ تو سفید گر نه زخمم گرو خنده ز سوفار برد

5 یک چمن آب خورد از عرق خجلت گل نکهت زلف تو گر باد بگلزار برد

6 مژه را داد ز کف چشم تو در آخر حسن ترک مفلس چو شود تیغ بازار برد

7 شور بختیم و شهید لب او کاش کسی استخوانهای مرا سوی نمکزار برد

8 تاب بیداد کلیم اینهمه چون می آرد گر نه دل میدهدش آنکه دل از کار برد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر