- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست چو ما به دام تمنای خود گرفتارست
2 تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟ ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست
3 صلای قتل ده و جانفشانی ما بین برای کشتن عشاق وعده بسیارست
4 ستم کش سر ناموس جوی خویشتنم که تا ز جیب برآمد به بند دستارست
5 به شب حکایت قتلم ز غیر می شنود هنوز فتنه به ذوق فسانه بیدارست
6 به قامت من از آوارگی ست پیرهنی که خار رهگذرش پود و جاده اش تارست
7 بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن گشاده روی تر از شاهدان بازارست
8 غمم شنیدن و لختی به خود فرو رفتن خوشا فریب ترحم چه ساده پر کارست
9 فناست هستی من در تصور کمرش چو نغمه ای که هنوزش وجود در تارست
10 ز آفرینش عالم غرض جز آدم نیست به گرد نقطه ما دور هفت پرگارست
11 نگاه خیره شد از پرتو رخش غالب تو گویی آینه ما سراب دیدارست