-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کبیرهایست که خود را گمان کنم هستم گناه دیگر آن کز می خودی مستم
2 گناه خویش خودم دوزخ خودم هم خود اگر ز خویش برستم ز هول پل رستم
3 بروی من ز سوی حق گشود چندین در ز سوی خویش دری چون بر وی خود بستم
4 ز خود اگر فکنم خویش را رسم بخدا بوصل او نرسم تا بخویش یا بستم
5 بود بد دو جهان جمله در من و از من ز هر بدی برهم گر ز خویشتن رستم
6 مگیر تو بر من مسکین اگر بدی کردم که تو کریمی و من از خرد تهی دستم
7 اگرچه مستم با هوشیار همراهم که گر ز پای درآیم بگیرد او دستم
8 شکار معرفت خویش را فکندم دام برون نیامد ازین بحر جز تهی دستم
9 بپای مردی عشق ار شکست خویش دهم چو فیض در صف مردان حق ز بر دستم