1 آن گرنج و آن شکر برداشت پاک وندر آن دستار آن زن بست خاک
2 باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت: دزدانند و آمد پای پش
3 آن زن از دکان فرود آمد چو باد پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
4 شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید
1 به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
2 که باز شانه کند همچو باد سنبل را به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
1 گل دگر ره به گلستان آمد وارهٔ باغ و بوستان آمد
2 وار آذر گذشت و شعلهٔ او شعلهٔ لاله را زمان آمد
1 به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
2 چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به