1 آن گرنج و آن شکر برداشت پاک وندر آن دستار آن زن بست خاک
2 باز کرد از خواب زن را نرم و خوش گفت: دزدانند و آمد پای پش
3 آن زن از دکان فرود آمد چو باد پس فلرزنگش به دست اندر نهاد
4 شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گر شود بحر کف همت تو موج زنان ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
2 بر موالیت بپاشد همه در و گوهر بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
1 خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
1 به جای هر گران مایه فرومایه نشانیده نمانیدست ساراوی و کرهٔ اوت مانیده
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **