خوش آنکه بیخبر از از بابافغانی شیرازی غزل 449

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم

1 خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم

2 حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم ز بسکه گم شده از خود بجستجوی تو باشم

3 سزای دیده ی من نیست دیدن مه رویت همین بسست که در آرزوی روی تو باشم

4 شراب خورده و خوی کرده چون روی بگلستان سپند آتش غیرت ز رنگ و بوی تو باشم

5 دمی که غنچه ی سیراب در سخن بگشایی چو گل شکفته و خندان ز گفتگوی تو باشم

6 چو کاکل تو پریشان ز شوق روی تو گردم ز فکر موی میان تو همچو موی تو باشم

7 سحرگهی که کند زهره ساز چنگ صبوحی نشسته منتظر رقص و های و هوی تو باشم

8 گهی که ناز کند خوی نازکت بفغانی غلام ناز تو گردم اسیر خوی تو باشم

عکس نوشته
کامنت
comment