- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم
2 حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم ز بسکه گم شده از خود بجستجوی تو باشم
3 سزای دیده ی من نیست دیدن مه رویت همین بسست که در آرزوی روی تو باشم
4 شراب خورده و خوی کرده چون روی بگلستان سپند آتش غیرت ز رنگ و بوی تو باشم
5 دمی که غنچه ی سیراب در سخن بگشایی چو گل شکفته و خندان ز گفتگوی تو باشم
6 چو کاکل تو پریشان ز شوق روی تو گردم ز فکر موی میان تو همچو موی تو باشم
7 سحرگهی که کند زهره ساز چنگ صبوحی نشسته منتظر رقص و های و هوی تو باشم
8 گهی که ناز کند خوی نازکت بفغانی غلام ناز تو گردم اسیر خوی تو باشم