- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن دمید که در دام روزگار نسوخت نیامد از عدم اینجا و زار زار نسوخت
2 کدام تنگدل از باده گرم گشت شبی که چند روز دگر از غم خمار نسوخت
3 که دل به وعده ی شیرین لبی مقید ساخت که تا به روز قیامت در انتظار نسوخت
4 چراغ عیش نیفروخت در سراچه ی دل کسی که پیش تو خود را هزار بار نسوخت
5 شرار دل نه مرا ذره ذره سوزد و بس درون کیست که صد بار ازین شرار نسوخت
6 درین محیط ندیدم دری که در طلبش هزار طالب سرگشته در کنار نسوخت
7 هزار نخل جوان زیر خاک رفت و هنوز جهان برای یکی بر سر مزار نسوخت
8 نه دوست بود که غمگین نگشت در غم دوست نه یار بود که جانش برای یار نسوخت
9 مخور شراب فغانیو اشک گرم مریز خمش که بهر دماغت فگار نسوخت