خوش آنکه کنج غم خود بگلستان ندهد از کلیم غزل 254

خوش آنکه کنج غم خود بگلستان ندهد

1 خوش آنکه کنج غم خود بگلستان ندهد سرشک سرخ بصد باغ ارغوان ندهد

2 کدام گنج که در کنج خاکساری نیست رو از زمین بطلب هر چه آسمان ندهد

3 زفیض باطنی پیر جام محرومست کسیکه دست ارادت به میکشان ندهد

4 من از جفای تو رسوا شدم که تیر ستم نمی شود هدف خویش را نشان ندهد

5 مجاوران چه خبر از مسافران دارند خبر زحال دل گمشده زبان ندهد

6 زراه پرخطر عشق هیچ نیست عجب که جاده مار شود ره بکاروان ندهد

7 بنای دوستی دهر سست شد چندان که کاه پشت بدیوار این زمان ندهد

8 زرنج گرسنگی چونکه تشنگی بهتر است خوش آنکه آبرخ خویش را بنان ندهد

9 کلیم بوسه چه خواهی باین تهیدستی از آن حریف که دشنام رایگان ندهد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر