از آن آهم ز دل مشکل برآید از طبیب اصفهانی غزل 79

1 از آن آهم ز دل مشکل برآید که می ترسم غمت از دل برآید

2 مکن بامن جفا چندان مبادا که آهی از دلم غافل برآید

3 بخاک ما ببار ای ابر رحمت بود ما را گلی از گل برآید

4 کناری گیر، کش عزت فزاید هر آن گوهر که بر ساحل برآید

5 زدلش ناله مطرب خدا را بود ما را غمی از دل برآید

6 زمحفل چون کنی آهنگ رفتن هزاران ناله از محفل برآید

7 برآید کام تو چون از من آسان چرا کامم ز تو مشکل برآید

8 حدیثی گوید از مجنون و ترسم فغان لیلی از محمل برآید

9 تو حال ما ندانی و چه داند زغرقه آنکه بر ساحل برآید

10 گرش صدجان فدا سازد محالست طبیب از خجلت قاتل برآید