از بس گرفته خو بخیالت از سحاب اصفهانی غزل 184

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

از بس گرفته خو بخیالت دل صبور

1 از بس گرفته خو بخیالت دل صبور از غیبت تو نیز برد لذت حضور

2 بنمای روی خویش به بیگانه وقت مرگ حیف است کآرزوی تو را او برد به گور

3 نه تو مرا شناسی و نه من تو را زبس من بر رخت زشرم ندیدم تو از غرور

4 یا رب همیشه روی بد غیر دورباد از چشم یار و چشم بد از روی یار دور

5 نور رخ تو بود ز نخل قدت عیان نوری که دیده، دیده ی موسی زنخل طور

6 هر گه بصد امید نشستم به راه تو سیل سرشک من شودت مانع عبور

7 مرگ رقیب و غصه او هر دو شد (سحاب) هم مایه ی ملالت و هم باعث سرور

عکس نوشته
کامنت
comment