1 آن خواجه که بار او همه قند تر است از مستی خود ز قند خود بیخبر است
2 گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی نی گفت ندانست که آن نیشکر است
1 یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
2 آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
1 بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما
2 زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر هر شب عروسیی دگر از شاه خوش سیمای ما
1 ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا بر من خسته کردهای روی گران چرا چرا
2 بر دل من که جای تست کارگه وفای تست هر نفسی همیزنی زخم سنان چرا چرا
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به