بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد از کلیم غزل 310

کلیم

کلیم

کلیم

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

1 بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد

2 تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد

3 عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها غم اگر یکروز در دل ماند صاحبخانه شد

4 بسکه بهر صید دل ها تخم شید افشانده اند در کف ارباب تقوی سبحه ها بیدانه شد

5 بود از دلهای ما آوازه زلفت بلند از نوا افتاد چون زنجیر نی دیوانه شد

6 سرکشان گر آتشند آخر ملایم می شوند شمع آخر آب گشت و مرهم پروانه شد

7 کلبه تاریک من بیشم سواد اعظم است فارغ از کاشان کلیم از گوشه کاشانه شد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر