- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عید است و هرسو جلوهگر شوخ دلارای دگر دارم من خونینجگر میل تماشای دگر
2 چون عقد زلفی بنگرم پیچد دل غمپرورم ترسم که افتد در سرم بیهوده سودای دگر
3 دارم دل صدپارهای از غمزهٔ خونخوارهای گردم پی نظارهای هردم به مأوای دگر
4 نبود به صد دام هوس بر آن غزالم دسترس بیخود ز بویش هر نفس افتم به صحرای دگر
5 چون غنچه از چاک درون جیب و کنارم پر ز خون او در قبای نیلگون دامنکشان جای دگر
6 تا چند ای پیمانشکن قصد من خونینکفن امروز رحمی جان من چون هست فردای دگر
7 چشمت چو قصد خون کند ناز و جفا افزون کند مسکین فغانی چون کند یارب تمنای دگر