گاه دی است و نوبت فصل بهار از صفای اصفهانی غزل 121

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

گاه دی است و نوبت فصل بهار من

1 گاه دی است و نوبت فصل بهار من بنشسته است یار چو گل در کنار من

2 بر گنج خسروی ندهم کنج خانقاه امروز دور دور من و یار یار من

3 جان یافتم ز دولت دل در حضور یار فرخنده است روز چنین روزگار من

4 جبریل را ز بال فکند و هنوز نیست در اوج خویش باز حقیقت شکار من

5 روی دلم بسمت دیاری بود که اوست ابروی دوست قبله شرع دیار من

6 نقش و نگار را بزدودم ز لوح دل تا گشت جای جلوه نقش نگار من

7 از جسم و جان امید بریدم هزار بار تا دید روی او دل امیدوار من

8 دیدم که عشق اوست خداوند کائنات روزی که شد بکوی حقیقت گذار من

9 بردم بپای عشق بسر سجده نیاز یک قبله گشت و یکدل و یکروی کار من

10 دادم زمام مملکت دل بدست دوست باقی نماند در کف من اختیار من

11 صبحست و یار ساقی و من در خمار دوش یارب پذیر عذر لب میگسار من

12 جز صاف غم که صیقل آئینه صفاست کو آب رحمتی که نشاند غبار من

عکس نوشته
کامنت
comment