- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
2 زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
3 غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او دلق از بدن برآرم و دربر کشم تنش
4 نگذارمش به حرف که گوید کدام و کیست گر از قفای در رسد آواز دشمنش
5 از دست من به حیله برون رفته بارها تا پا نگیرمش نکنم سست دامنش
6 سیب ذقن به بازیش از کف نمی دهم تا دست کوتهم نشود طوق گردنش
7 زین سیمگون حصار «نظیری » نمی رود تا قفل سیم او نشود نعل توسنش