روزها شد تا کسم پیرامن این از وحشی بافقی غزل 215

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید

1 روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید

2 سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید

3 الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید

4 مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید

5 گر چه وحشی ناخوشیها دید و سختیها ولی سخت تر از روزگار هجر و ناخوشتر ندید

عکس نوشته
کامنت
comment