چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم از قصاب کاشانی غزل 21

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم چرا

1 چند روزی شد که حیرانم نمی‌دانم چرا رفت بیرون از بدن جانم نمی‌دانم چرا

2 در شگفت استم که همچون صبح بی‌خود دم‌به‌دم چاک می‌گردد گریبانم نمی‌دانم چرا

3 گشته‌ام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک در میان آب بریانم نمی‌دانم چرا

4 بدتر از این آنکه چون شب شد نمی‌گردد دمی آشنا مژگان به مژگانم نمی‌دانم چرا

5 وین از آن بدتر که در هر جا نشستم همچو شمع تا سحر گریان و سوزانم نمی‌دانم چرا

6 نه هم‌آوازی که گویم شرح دل نه همدمی همچو نی هر لحظه نالانم نمی‌دانم چرا

7 گوسفند او منم قصاب در این انتظار می‌نماید دیر قربانم نمی‌دانم چرا

عکس نوشته
کامنت
comment