- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دور عشقست گر ای نطقه دل خون باشی به ازانست کزین دایره بیرون باشی
2 نبرد ره دل آباد بگلگونه غیب ای خوش آندم که خراب از می گلگون باشی
3 ای نیاورده بکف دامن دولت در فقر گرد ره باش که تاج سر گردون باشی
4 پای بر عرش حقیقت ننهی ایکه بعقل صاحب دستگه هوش فلاطون باشی
5 عاشقان را بصلاح و حکم عقل چکار مصلحت دید من آنست که مجنون باشی
6 ای شه ملک ترا دولت درویش بدست نیست گر صاحب گنجینه قارون باشی
7 گر شوی خاک گدای در میخانه عشق مالک ملک جم و گنج فریدون باشی
8 چند در چون و چرائی تو و در بند خودی بیخودی خوی کن ای خواجه که بیچون باشی
9 نتوانی که زنی رایت اقبال بچرخ تو که وابسته این گنبد وارون باشی
10 کس بافسون و به افسانه نشد محرم راز ایکه در عالم افسانه و افسون باشی
11 گر دو صد سال کنی سلطنت ایدل بنشاط می نیرزد بیکی لحظه که محزون باشی
12 مگر از لشکر اندوه چه دیدی در روز که نخوابیده و در فکر شبیخون باشی
13 نبری جان که تو دیوانه و طفلند عوام هم مگر معتکف دامن هامون باشی
14 کوه را سیل تو چون کاه برد بر سر آب مگر ای چشم صفا لجه آمون باشی