دور عشقست گر ای نطقه دل از صفای اصفهانی غزل 125

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

دور عشقست گر ای نطقه دل خون باشی

1 دور عشقست گر ای نطقه دل خون باشی به ازانست کزین دایره بیرون باشی

2 نبرد ره دل آباد بگلگونه غیب ای خوش آندم که خراب از می گلگون باشی

3 ای نیاورده بکف دامن دولت در فقر گرد ره باش که تاج سر گردون باشی

4 پای بر عرش حقیقت ننهی ایکه بعقل صاحب دستگه هوش فلاطون باشی

5 عاشقان را بصلاح و حکم عقل چکار مصلحت دید من آنست که مجنون باشی

6 ای شه ملک ترا دولت درویش بدست نیست گر صاحب گنجینه قارون باشی

7 گر شوی خاک گدای در میخانه عشق مالک ملک جم و گنج فریدون باشی

8 چند در چون و چرائی تو و در بند خودی بیخودی خوی کن ای خواجه که بیچون باشی

9 نتوانی که زنی رایت اقبال بچرخ تو که وابسته این گنبد وارون باشی

10 کس بافسون و به افسانه نشد محرم راز ایکه در عالم افسانه و افسون باشی

11 گر دو صد سال کنی سلطنت ایدل بنشاط می نیرزد بیکی لحظه که محزون باشی

12 مگر از لشکر اندوه چه دیدی در روز که نخوابیده و در فکر شبیخون باشی

13 نبری جان که تو دیوانه و طفلند عوام هم مگر معتکف دامن هامون باشی

14 کوه را سیل تو چون کاه برد بر سر آب مگر ای چشم صفا لجه آمون باشی

عکس نوشته
کامنت
comment