- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این خودسری که زلف تو ای دلربا کند با روزگار غمزدگان تا چهها کند
2 زلف از کنار چاه زنخدان مگیر باز بگذار دستگیری افتادهها کند
3 گشتم اسیر غمزۀ طفلی که صید دل هر لحظه دست گیردو بازش رها کند
4 مست است کرده ناوک مژگان بسینه راست ای دل بهوش باش که ترسم خطا کند
5 افتاده زاهدان به هم از بخل یکدگر ساقی کجاست کاو در میخانه وا کند
6 عاشق هزار جان به لب آرد ز انتظار تا لعل دلکش تو به عهدی وفا کند
7 من جانسپار و غمزهٔ شوخ تو جانستان ناصح در این میانه فضولی چرا کند
8 نیرّ تطاولی که به بیگانه کس نکرد چشمان مست او همه با آشنا کند