-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل
2 آتش به دمی آب تسلی شود و من خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل
3 خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد تا خواهش پیمودن هامون رود از دل
4 سیل آمد و جوشی زد و در بحر فرو شد نیرنگ نگاهش چه به افسون رود از دل؟
5 با من سخن از سستی اوهام سراید با من سخن از سستی اوهام سراید
6 شخصش به خیالم نزند پایچه بالا هر چند ز جوش هوسم خون رود از دل
7 در طبع دگر ره ندهم هیچ هوس را گر حسرت اشراق فلاطون رود از دل
8 گیرم ز تو شرمنده آزرم نباشم نارفتن مهر تو ز دل چون رود از دل؟
9 زان شعر که در شکوه خوی تو سرایم لفظم به زبان ماند و مضمون رود از دل
10 غالب نبود کشت مرا پاره ابری جز دود فغانی که به گردون رود از دل