1 مرا دلی ست که هرگز ندیدم او را شاد دلی سیاه تر از بخت اهل استعداد
2 به خاک تیره هنرها نشانده اند مرا مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
3 ازین چه سود که قدم کلید وار خمید که بخت هرگز در روی من دری نگشاد
1 تا کی کنی آزار من زار شکسته آزردگی ای هست در آزار شکسته
2 بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی زودی گذرند از بر دیوار شکسته
1 نظام دین و دینا قره العین رسول الله که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
2 به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی
1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد