مرا دلیست که در وی بغیر دوست از شمس مغربی غزل 84

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد

1 مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد

2 ز مغز و پوست برون آ که در حضیره قدس کسی نیامده بیرون ز مغز و پوست نگنجد

3 سرای حضرت جانان ز رنگ و بوست مقدس در آن سرای کسی را که رنگ و بوست نگنجد

4 چو آینه همگی روی باش بهر تجلی که روی او بدلی کان نه کان نه جمله دوست نگنجد

5 تو از میانه میدان کناره گیر که اینجا جز آنکه در خم چوگان او چو گوست نگنجد

6 دلی چو بحر بباید و گرنه موج محیطش در آندلی که به تنگی بسان جوست نگنجد

7 میان مجلس دریاکشان بجام حقیقت سری که مست نا از ساغر سبوست نگنجد

8 به پیش یار بدین وصف و حلق نتوان شد ان آنکه هرکه بدان وصف و خلق خوست نگنجد

9 ز گفتگوی گذر کن چو مغربی که درین کوی کسی که میل دلش سوی گفت و گو است نگنجد

عکس نوشته
کامنت
comment