آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1317

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک

1 آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک سربسته به زرینک

2 چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک

3 گوید اجلش کای خر کو آن همه کر و فر وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک

4 کو شاهد و کو شادی مفرش به کیان دادی خشتست تو را بالین خاکست نهالینک

5 ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو تا میر ابد باشی بی‌رسمک و آیینک

6 بی‌جان مکن این جان را سرگین مکن این نان را ای آنک فکندی تو در در تک سرگینک

7 ما بسته سرگین دان از بهر دریم ای جان بشکسته شو و در جو ای سرکش خودبینک

8 چون مرد خدابینی مردی کن و خدمت کن چون رنج و بلا بینی در رخ مفکن چینک

9 این هجو منست ای تن وان میر منم هم من تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک

10 شمس الحق تبریزی خود آب حیاتی تو وان آب کجا یابد جز دیده نمگینک

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر