-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این کرد پریچهره ندانم که چه کرد است کز جمله خوبان جهان کوی ببرده است
2 موسی کلیم است که دارد ید بیضا عیسی است کزو زنده شود هر که نمرده است
3 چون چرخ برقص است و چو خورشید فروزان کز پرتو رویش شود آنکس که فسرده است
4 او را نتوان گفت که از آدم و حواست کس شکل چنین ز آدم و حوا نشمرده است
5 یغمای دل خلق جهان میکند این کرد ماننده ترکان همگی باز دو برده است
6 با حسن رخش حسن خلایق همه هیچست با لعل لبش جام مصفا همه درد است
7 هر دل که براو نقش جهان بود منقّش نقش رخ او آمده آنرا بسترد داشت
8 کس نیست که نقش رخ خودرا بچنین کرد در راه هوا جمله بکلّی نسپرده است
9 ای مغربی از دلبر خود کوی سخن را کاو نه عرب و نه عجم و رومی و کرد است