منم ای شمع دل رفته از بابافغانی شیرازی غزل 60

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب

1 منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب

2 شب وصلت که دران پرده کند عقل گرانی من و افسانه ی لعلت که فسونیست مجرب

3 من و خورشید جمالت چکنم ماه وشانرا که بانوار تجلی نرسد پرتو کوکب

4 نرود از نظرم نقش خط و خال تو هرگز که سواد نظر من شده زین هر دو مرکب

5 نبود عشوه گریهای تو در فهم معلم که کسی این همه منصوبه نیاموخت بمکتب

6 بصد امید فگندم به سر راه تو خود را چکنم گر نگذاری که ببوسم سم مرکب

7 اگر امروز دگر جرعه ی وصلم نرسانی نرسانم من مخمور در این واقعه تا شب

8 می عشق تو حرامست بر آن سفله که هرگز نکشد ساغر دردی و کند دعوی مشرب

9 صفت گرمی عشقت من سودا زده دانم که کسی چون من سودا زده نگداخت درین تب

10 بنیاز شب و آه سحری یار نگردی چکند با تو فغانی جگر سوخته یا رب

عکس نوشته
کامنت
comment