شب تار است روز من بیا خورشید از فیض کاشانی غزل 634

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

شب تار است روز من بیا خورشید تابانم

1 شب تار است روز من بیا خورشید تابانم روان سوز است سوز من بیا ای راحت جانم

2 بیا ای یار دیرینم بیا ای جان شیرینم دمی بنشین ببالینم که جان بر پایت افشانم

3 ترا خواهم ترا خواهم بغیر از تو کرا خواهم بغیر از تو چرا خواهم توئی جانم توئی جانم

4 ز شادی چون شوم خندان توئی پیدا در آن خنده ز غم چون میکنم افغان توئی پنهان در افغانم

5 زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش کدامین بهتر است از لطف یا قهرت نمیدانم

6 ز من پرسی که مرد دنییی ای فیض یا عقبی نه مرد این نه مرد آن پریشانم پریشانم

7 گروهی عالم و عاقل گروهی غافل و جاهل من دیوانهٔ بیدل نه با اینم نه با آنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر