1 این مبارک عمارت دلکش که گزندش ز چشم بد نرسد
2 عقل تاریخ نصب آینه اش گفت: «مرآت چهره مقصد»
1 شاد از غیرت ندیدم خاطر ناشاد را جلوه تا در بر کشید آن قامت شمشاد را
2 خردسالی تیره روزم کرد کز تابندگی پنجه خورشید سازد سیلی استاد را
1 جوهر از تیغ زبان شد،ریخت تا دندان مرا گفت وگو، شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا
2 در نصیحت گوییم هریک زبانی شد جدا تا ز پیری گشت دندان در دهن جنبان مرا
1 برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا
2 دورباش غیرتم بنگر، که در خاک درش جای ندهد هرگز این پهلو به آن پهلو مرا