-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود
2 کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من جمله را خر در خلاب و بار در گل میرود
3 ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل میرود
4 مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت نی، که بر جایست نقش یار و مشکل میرود
5 حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم و آنکه این را حق نمیداند به باطل میرود
6 منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین خرم آن جانی که با جانان به منزل میرود
7 در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر آنکه امروزش همی بینم که عاقل میرود
8 باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی هر کجا میآیم آن صورت مقابل میرود
9 آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت این زمان بینش که پنهان خونش از دل میرود