- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان به زن
2 نشاید هوس باختن با گلی که هر بامدادش بود بلبلی
3 چو خود را به هر مجلسی شمع کرد تو دیگر چو پروانه گردش مگرد
4 زن خوب خوش خوی آراسته چه ماند به نادان نو خاسته؟
5 در او دم چو غنچه دمی از وفا که از خنده افتد چو گل در قفا
6 نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ که چون مقل نتوان شکستن به سنگ
7 مبین دلفریبش چو حور بهشت کز آن روی دیگر چو غول است زشت
8 گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک باشی نداند سپاس
9 سر از مغز و دست از درم کن تهی چو خاطر به فرزند مردم نهی
10 مکن بد به فرزند مردم نگاه که فرزند خویشت برآید تباه