- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر پلی میشد نظام الملک شاد چشم او ناگه بزیر پل فتاد
2 بیدلی در سایهٔ پل رفته بود فارغ از هر دو جهان خوش خفته بود
3 گفت اگر عاقل اگر آشفتهٔ هرچه هستی فارغ و خوش خفتهٔ
4 بیدل دیوانه گفتش ای نظام کی دو تیغ آید بهم در یک نیام
5 ملک دنیا هست دین میبایدت آن همه داری و این میبایدت
6 گر ترا دین باید از دنیا مناز هردو با هم راست ناید کژ مباز