در زنگبار خاطر من کار می‌کند از کلیم غزل 218

در زنگبار خاطر من کار می‌کند

1 در زنگبار خاطر من کار می‌کند هر صیقلی که آینه را تار می‌کند

2 گر در بضاعت هنر آتش زند سپهر آن را حساب گرمی بازار می‌کند

3 دارم بدل ز پرتو غم‌های روزگار عکسی که جانشینی زنگار می‌کند

4 اعضا چنین که تحفه دردت به هم دهند آزار خار پا به جگر کار می‌کند

5 در دل به پاسبانی نقد وفای تو هر داغ کار دیده بیدار می‌کند

6 یوسف به نسیه کس نخرد در زمان ما دل آرزوی جوش خریدار می‌کند

7 در سنگ خاره نیز اثر می‌کند سخن کوه از صدا همین سخن اظهار می‌کند

8 برداشت بخت اگر زر هم سنگر قضا اندیشه کشیدن دیوار می‌کند

9 اینجا کلیم دعوی خون را گواه نیست کی پادشه ز قتل کس انکار می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر