1 رفت آن که به صبر خود گمان داشتمی اندوه تو را میان جان داشتمی
2 دردا که کنون ز پرده بیرون افتاد آن راز که سالها نهان داشتمی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
2 گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
1 ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
2 مگر در بزم ما آن آتشینرخسار میآید که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
1 صیاد را نگر که چه بیداد میکند نه میکشد مرا ونه آزاد میکند
2 بنگر که یار خاطر ما شاد میکند با غیر همنشین و مرا یاد میکند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به