- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب بیدماغی شیشه زد بر سنگگفتم تا شراب
2 بزم امکان را بود غوغای مستی تا بهکی چند خواهد بود آخرجوش یک مینا شراب
3 دور وهمی میتوان طیکرد چون اوراقگل ساغر این بزم رنگ است و شکستنها شراب
4 مست تا مخمور این میخانه محتاجند و بس وهم بنگاست اینکهگوییدارد استغنا شراب
5 عمرها بودیم مخمور سمندر مشربی نیست از انصاف اگرریزی به خاک ما شراب
6 بیقراران طلب سر تا قدمکیفیتند میکند ایجاد از هر عضو خود دریا شراب
7 ساغر بزم خیالم نرگس مخمورکیست میروم مستانه از خود خوردهامگویا شراب
8 صبح ز خمیازه آخر جام شبنم میکشد حسرت مخمور از خود میکند پیدا شراب
9 خونشدن سر منزلیم، از جستجوی ما مپرس تاک میداند چها در پیش دارد تا شراب
10 بهرمنع میکشیها محتسب درکارنیست بیدل آخر رعشه میبندد به دست ما شراب