- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در حق حقّ غضب روا نبود زانکه صاحب غضب خدا نبود
2 غضب و حقد هر دو مجبورند وین صفت هردو از خدا دورند
3 غضب و خشم و کین و حقد و حسد نیست اندر صفات فرد اَحد
4 همه رحمت بود ز خالق بار هست بر بندگان خود ستّار
5 میدهد مر ترا به رحمت پند به خودت میکشد به لطف کمند
6 گر نیایی بخواندت سوی خویش به تلطّف بهشت آرد پیش
7 زانکه هستی بدین سرای دریغ تو گرفته ز جهل راه گُریغ
8 دُرّ توحید را تویی چو صدف آدم تازه را شدی تو خلف
9 گر کنی ضایع آن در توحید شوی از مفلسی ز مایه فرید
10 ور تو آن درّ را نگهداری سر ز هفت و چهار بگذاری
11 به سرور ابد رسی پس از آن نرسد مر ترا ز خلق زیان
12 در زمانه تو سرفراز شوی در فضای ازل چو باز شوی
13 دست شاهان ترا شود منزل هر دو پایت برآید از بُن گِل